سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا روزه‏دار که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره نبرد ، و بسا بر پا ایستاده که از ایستادن جز بیدارى و رنج برى نخورد . خوشا خواب زیرکان و خوشا روزه گشادن آنان . [نهج البلاغه]

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)

گذشتی ام ولیکن بد گذشتی * * * * * به هر سالی به من چون صد گذشتی

زعمر و زندگی سیرم نمودی * * * * * ز بس درد و بلا از حد گذشتی

همه عالم یکی مویت نیرزد * * * * * تمام مشکِ چین بویت نیرزد

سهیل آفتاب و ماه تابان   * * * * * به یک نظاره‌ی رویت نیرزد

ادامه شعر در ادامه مطلب

شعر کامل و دریافت پرونده صوتی در ادامه مطلب...

87/7/19::: 10:55 ع
نظر()
  
....الرزقنی حج بیت الحرام فی عامی هذا و فی کل عام واغفرلی تلک الذنوب . . . .

صلح کردم با خدای خویشتن - - - - - صلح قبل از مرگ با رنگ کفن
ای ملائک در به رویم وا کنید - - - - - بهتر از این با دل من تا کنید
من دلم را روی دست آورده ام - - - - - لشکرم را از شکست آورده ام

گریه توبه امانم را برید - - - - - تیغ نام تو زبانم را برید
این منم آن روسیاه سال قبل - - - - - درخجالت از گناه سال قبل
این منم در زلف شب افکنده دست- - - - - این منم بیچاره ای چاره پرست
چاره بیچارگان دستم بگیر - - - - - دست من امروز هستم را بگیر
دریافت پرونده صوتی همین جا ادامه شعرادامه مطلب...
87/7/1::: 8:27 ص
نظر()
  

  از نوشته های دوست خوبم رضاعرب عامری:
  1.  سخن بی علم چون تیر بی هدف است.
  2.  این قانون جهان است: زیرپای دروغ همیشه لغزان است.
  3.  چشم حق‌بین از خود عاجزتر مبیند
  4.  مرد حق‌جو از خود عاجزتر مبین--------فعل خود را غیر خاکستر مبین
  5.  رضای حق جوی و راه راست بپوی
  6.  می‌نویسند تا بخوانند×می‌خوانند بنویس!
  7.  چون خبری خوش تو را در رسید و غم از دل رمید، بدان آن‌چه چو باد آید هم‌چنان می‌رود، پس چنان شادمشو که از خود بی‌خبرشوی.
  8.  جون تورا امر مهمی پیش‌آمد در آن نیک تدبیر کن، باکی نیست کمی تاخیر کن
  9.  گمان مبر که مال تورا کمال باشد، زان بترس که مایه‌ی ملال باشد.
  10.  مرگ جون شربتی ماند که به کام بعضی ناخوش آید ولیک، آنکه شیرین‌کار بود شیرینش دهند.
  11.  پیران را حرمت نگه‌دار اگر وقت پیری حرمت خواهی و استاد را فرمان بر تا شاگردانت فرمانت برند.
  12.  هرچه را صورتی است که هر کس آن را ببیند و به آن، او را شناسند؛ اما تو سیرت را بجوی که هر کس آن را نبیند و به آن عارف نشود.
  13.  امان از بار گناه! که کمر می‌شکند شام و پگاه.
  14.  ستایش خدای را که نعمت داده و خدمت نخواسته؛ آن‌چه را خدمت گویند خود نعمتی دیگر است.
  15.  آن قدر آزادی مخواه که اسیر آن شوی.
  16.  محبت، سرمایه‌ای است که هرچه خرجش کنی بیشتر می‌شود.
  17.  نوشته‌ی آن که بی فرهنگ است، بر روح آدمی شرنگ است.

ادامه مطلب...

87/4/18::: 6:47 ص
نظر()
  
به نام خدا
در این صفحه قصد دارم یک برگ از دفترچه خاطراتم را برایتان بنویسم:
این صفحه متلعق است به:
چهارشنبه 26/05/79
«26مرداد سالروز آزادگان گرامی باد بر همگان»
امروز ساعت 3:15 با تلفن بابا بیدار شدیم، 3:45 عازم سرکار شدیم. نزدیکای 5 صبح آقا ضرغام آمد و پرسید چرا دیروز نیامدید. به او گفتم پریروز دیر از امامزاده داوود آمدیم بنابراین صبح خواب ماندیم. کارم که تمام شد علی جان را برای ادای نماز به مسجد علی بن ابی طالب که در همان نزدیکی بود فرستادم و ساعت 5:25 به طرف خانه راه افتادم.
یه ذره لواشک خوردم و فکر کردم مشغول خواندن خاطرات سال76 و 77شدم.
و تصمیماتی گرفتم: 1-خاطره ای بنویسم، 2- شعری بسرایم، 3- شیرآب بالا را درست کنم که چند روزی است چکه می‌کند، 4- ورزش کنم با علی آقا، 5- جای کفترها را تمیز کنیم، (6- به میدان بار برویم).
.و اما طبع شعر من دومرتبه گل کرد، نمی دانم مثنوی بنویسم یا قصیده، حالا خوب فعلاً مطلع شعر را بنویسم و بعد تصمیم دقیق تر و پیداکردن یک نام مناسب برای شعر فی‌البداهه‌ام:
شعری از خودم
ای خدا ای یاور بیچارگان * * * * * * * * ای پناه مردمان و بی کسان
ای که فضلت هست بی پایان ولی * * * * * * * *گشته‌ایم ما بر گناهان مبتلی
ای که با یادت دل آشته حال* * * * * * * *گردد آرام و سپید و بی ملال
ای که شکرت از دل و از جان بود* * * * * * * * جای یادت در همه اذهان بود
ای خدا ای مظهر جود و سخا * * * * * * * * این دل آشفته(شوریده) را تو ده صفا
ای خدا ای نعم و فضلت بی‌کران* * * * * * * * ای خدا ای رحمت تو جاودان
ای خدا ای یاور بیچارگان(درماندگان) * * * * * * * * کن تو ما را از مقرب درگهان
بی تو ما بی یار و بی یاور شویم* * * * * * * * چون جدا از رحمت داور شویم
با تو چون شاهیم با تاج طلا* * * * * * * * چون به دوریم از گناهان و بلا
پس تو با ما باش ای یار حسین * * * * * * * * تا نیفتد در دل ما شور و شین
ای که هستی مظهر نور و سرور* * * * * * * * کن جدا از ما همه عجب و غرور
ای خدا ای یاور بیچارگان * * * * * * * * ای که هستی پادشاه انس و جان
ای که داری در همه اشیا نشان * * * * * * * * دور دار از ما همه اهریمنان
ای که هستی قبله حاجاتمان * * * * * * * * کن قبول از ما همه طاعاتمان
حجت الله مداحی کوپایی 26/5/79
  
اشعاری از پدربزرگم(متوفی 1365) درباره‌ی دنیای فانی
بقای عمر جماعت از صغیر و کبیر
مپیچ سر زقضا و مترس از تقدیر
که هر که زاد زمادر فنا شود آخر
به غیر ذات خداوند آن که هست نمیر
کمی توشه و این راه بس دور و دراز
که از رحیل دمادم زند به ما آواز
ببین سپیدی مویت که قاصد مرگ است
مگو که پنبه بود این که در محاسن ماست
ببند بارسفر را که همرهان رفتند
کسی که بار سفر بست برنگردد باز
بدان که گرگ اجل دائما به دنبال است
بدان وظیفه ما رفتن است ای سرباز
اگر لباس حریر است به تن مشو مغرور
مکن تکبر و بر این لباس ساده بساز
اگر که منکر مرگی برو به قبرستان
ببین که جمله خلق برفتند وحال نوبت ماست
بدان که خویشتنی نیست تورا دمساز
به جز عمل تورا هست همدم و همراز
بدان که اصل و نسب بر تو نیست یار و معین
برای منزل آخر توآشیانه بساز
مکن تو وزر و وبال و مزن توحرص زیاد
برای قسمت اموال فتنه ها برپاست
اگر که رستم زالی یا که قارونی
بدان که مرغ تنت عاقبت کند پرواز
تو را به مرکب چوبی سوار خواهند کرد
به حسن و مال و به این مرکب رونده مناز
اگر که شاه جهان یا رئیس درباری
بدان به زیر خاک لحد عاقبت منزل ماست
بزن دست توسّل به دامن شه دین
هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست
مرو به کرببلا و بکن تو یاد حسین
بدان که که کرببلا در میان خانه ماست
اگر تو چشم شفاعت به این حسین داری
بدان شهادت او باعث شفاعت ماست
برو به کرببلاو ببین چه می بینی
که رود و رود شنیدن از لیلاست
اگر سؤال کنی این دو گوشه قبر از کیست ؟
جواب می شنوی این علی اکبر ماست
برو به شطّ فرات و ببین چه می بینی
ببین فتاده ز پیکر دو دست از عبّاس
برو به حجله قاسم که تازه داماد است
ببین که مجلس عیش است یا که بزم عزاست
بگفت زینب محزون که ای برادر جان
شهادت از تو بود نوبت اسیری ماست
سرت به نوک سنان و تنت به روی خاک زمین
مثال این سر ببریده چون سر یحیاست
سری که بر سر نی می کند تلاوت قرآن
که جمله خلق بدانند که حق به جانب ماست
اشعار از مرحوم درویش محمد مداحی (مرشد محمد مداحی)
گردآورنده: باقر مداحی کوپائی

  
بسم الله الرحمن الرحیم

اشعاری درباره پیروزی انقلاب اسلامی

نقره اصلی خمینی و طلای احمری بر تمام اهل دنیا رهنما و رهبری
دست این فرعون ثانی مدتی پنهان شدی شکرلله آمدی تا حافظ قرآن شدی
ملک ایران را معطر کردی ای بحرالعلوم کشتی فرعونیان کردی به صحرا سرنگون
ملتجی گشتی به اصحاب کسا خود شدی موسی و شمشیرت عصا
قدردانی گر کنیم ما قطره و دریا تویی در جهان یک رهبر برحق در روزگار ما تویی
ذره می مانیم که می گردد به دور آفتاب آفتاب ذره پرور روشنی ما تویی
افتاب ذره پرور ذره را جمعش نمود چون که ملت جمع گشت و انقلاب فتحش نمود
بعد از مشتی منافق دور هم گشتند جمع با خیال خام کردند جنگ بی درنگ
پس بکشتند یار خوش گفتار ما مرتضی مطهری استاد نیکوکار ما
بعد از کشتند استاد دانشگاه را آن مفتح عالم آگاه را

شخصی از ما بود از منافق ها جدا پیرو نفسش گشت و گفت نبود خدا
مدت یک سال و نیم بود این لعین کار او بد تر ز کار شاه بود 
خود رییس جمهور بر این سرزمین از منافق گو که کی آگاه بود
کشور ایران زمین را دست صدام می نمود من نمی دانم زین سبب مقصودش چه بود
در پی یک انفجار هفتاد و دو قربانی نمود هر دمی او بر ظلم خود افزون نمود
چه باعث شد رجایی کشته گردد تن پاکش به خون آغشته گردد
عزیز دیگری که باهنر بود منافق کشت که از حیوان بتر(بدتر) بود
وین منافق ها که آتش سوختند این عزیزان را در آتش سوختند
وین منافق ها هر کدامی خانه ی تیمی برای خود شدند وز ز ترس خود به جای دیگری پنهان شدند
وین منافق ها به هر شهر و دیاری پا زندند وز ز کردستان گرفتند تا که خود را جا زدند
نوکر روس ها و امریکا شدند عاقبت زین کار خود رسوا شدند
گه بکشتند تک تک امام جمعه ای تا بگیرند ز اربابان خود جایزه ای
ظالمان گرد جهان اظهار خشنودی کنند وز ز کار این منافق ها اظهار بهبودی کنند
دین و قرآن ریشه ی این ظالمان بر می کند معجزی هستش که هر یک را نابود و رسوا می کند
ارتشی هست و سپاه و پاسدار تا که دین گردد به دنیا استوار
رهبر ما پیرو راه حسین این حسین اندر جهان است نور عین
ای خمینی جان ما بادا به قربان شما کور باشد آن که نشاسد احسان شما
تیغ جلادان کج است و ابروی دلدار کج خنجر بران بود طاق دو ابروی شما
سین و لامم بر جمالت ای علوم پایدار از گل رویت گوارا گشت بر ما هر بهار
دشمنانت کور باشند تا نبینند روی تو آیه نصر من الله بر وجودت برقرار
ملت ایران کنند چون افتخار بر چنین رهبر که هست در روزگار
چون که هستم نوجوان و خالی ام از معرفت من نیم قابل که مدحش را بگویم بی شمار
در فضای باز و در طرف چمن بلبلی با خود بگفتا این سخن
باقر مداحی ام در این دیار تا به تن دارم نفس بر من بود این افتخار
مسئلت می خواهم از خلاق ارض و آسمان تا دهد نصرت شما را مهدی صاحب الزمان

باقر مداحی کوپایی
گفتنی است بیت اول متعلق به پدربزرگ مرحومم بوده است